ترس های من...
بعضی وقتا توی دلم خالی می شه...وقتی تو می دوی، وقتی هر وسیله ای که خطرناک تره رو بیشتر دوست داری و برای رسیدن بهش تلاش می کنی و بعضی وقتا هم موفق می شی، وقتی از در و دیوار بالا می ری و برمی گردی به من نگاه می کنی که ببینی نگاهت می کنم یا نه؟ من می ترسم حتی وقتی تنهام و تو پیشم نیستی اما می بینم یه ماشین با سرعت زیاد داره ویراژ می ده و می ره... می گم اگه رادان اینجا بود چی؟ اگه بزرگ شه و واسه خودش بره بیرون و از این ماشینا جلوش بیان چی؟ من خیلی ترسای دیگه تو دلم دارم... نمی تونم بگم... اما از وقتی مادر شدم این دلهرهه همیشه با منه... من تو رو شیش دونگ سپردم دست خدا... خدای خوب و مهربون من اینی که سپردمش بهت بخشی از وجود من نیست،...
نویسنده :
مامان رادمهر
13:07